عاشقی با چاشنی انتظار

  • ۰
  • ۰

طبیعیه که هنوزم که بچه های پارسالم که تو سالن که منو میبینن

میگن خانووووم... اون دوستتون که خیلی دوسش داشتین باهاتون آشتی کرد؟

 

و منی که دوس داشتم یه روز دستتو بگیرم باافتخار ببرمت پیششون

و بگم این همون دوستمه که بالاخره باهام آشتی کرد...

 

و براشون بستنی بخرم طبق قولم بهشون و حظ کنم از بودن تو کنارم....

بی معرفت...

هادِ بی معرفت...

 

 

هنوز میخونی اینجارو؟

  • bano0sh
  • ۰
  • ۰

اول صبح که چشامو واکردم

اولین چیزی که تو مغزم تکرار شد این بیت بود:

«ای یار دوردست که دل میبَری هنوز

چون آتش نهفته به خاکستری هنوز...»

  • bano0sh
  • ۰
  • ۰

اگر در دل تو هم گرمایی نسبت به من هست، بهم بگو

بهم بگو عشقِ من...

قبل ازینکه دیر بشه...

  • bano0sh
  • ۰
  • ۰

یه جایی تو کتاب کیمیاگر میگه: اگر من بخشی از سرنوشت تو باشم، به تو بازخواهم گشت...

من به تو بازگشتم،

اما تو بخشی از سرنوشت من نبوده ای گویا...

 

امروز هم جایی میخوندم تفاوت عشق و وابستگی در اینه که وقتی فاصله میفته، عشق سوزان تر و شعله ورتر میشه،اما وابستگی رو انگار مثه شعله شمع فوتش کرده باشی...

من عاشقت بودم و هستم...

اما تو...

آخ از توی لامروت...

 

 

  • bano0sh
  • ۰
  • ۰

هر روز ده بار خودم تکرار می‌کنم:" ینی دلش برا من تنگ نشده؟! ینی هدیه هایی که براش خریده بودمو میبینه، دلش برام تنگ نمیشه؟! ینی آهنگایی که باهم گوش میکردیمو دوس داشتیمو گوش میده، دلش برام تنگ نمیشه؟! ینی تو روزهای خاص تقویم دلش برام تنگ نمیشه؟! ینی دستای خودشو که میبنه دلش برام تنگ نمیشه؟! ینی شبا که میخوابه با جای خالیم تو گوجوش، دلش برام تنگ نمیشه؟! "

 

بعد دیگه زده میشم از دنیا و هرچی توش هست! اگه تو و عشقت واقعی نبودین، پس دیگه هیچ چیزی تو این دنیا واقعی نیست. 

  • bano0sh
  • ۰
  • ۰

سلامتیت که غمت قشنگه...

تراپیستم گفت:" خیلی رشد کردی، تنهایی برات خوب بوده"
گفتم"اره میدونم، ولی درد کشیدم تا رشد کردم..."

گفت:" پس به درد کشیدن ادامه بده...."

 

و ادامه دادن به درد کشیدن بسیار دردناک و غمناک است...

درد کشیدن درد دارد...

 

 

• |سلامتیت رفیقِ نیمه راهم...|

  • bano0sh
  • ۰
  • ۰

نترس عشقِ جونی!

هیچوقت فک نمیکردم اونیکه بین ما دو تا عاشق تره، من بوده باشم...

فک کنم خودتم فکرشو نمیکردی!

 

 

رفتنت گناه عشقه....

اون روی سیاه عشقه....

 

  • bano0sh
  • ۰
  • ۰

من هر صبح که میرم سرِکار
گرده های توی هوا رو که میبینم
بهشون میسپارم نکنه بیان برن تو دماغ تو ، و حساسیت بهاریت عود کنه دوبارهangry

من هرروزِ بهار دارم به حساسیت بهاریِ تو فک میکنم...
تو هرروز به چی فک میکنی؟

  • bano0sh
  • ۰
  • ۰

پس خوشبحالت...

تو عکسای عروسیمونو نداری

"پس خوشبحالت..."

 

تو بیوی تلگرامت " به بیخیالا بگو صبر کنن منم اومدم" هست

"پس خوشبحالت"

 

تو برنامه شبات این نیس:"سیگار، مسواک، خیره شدن به عکس، اشکِ طولانی"

"پس خوشبحالت"

 

تو آدمای دیگه رو میتونی ببینی و حتی بپسندی

"پس خوشبحالت"

 

تو هر روز لباسِ جامانده عشقت رو بو نمیکنی و چشات پُر نمیشه

"پس خوشبحالت"

 

تو هر شب خواب، عشقِ سابقتو نمیبینی

"پس خوشبحالت"

 

تو مجبور نیستی برا یه لحظه دیدنِ عشقت، التماسِ دخترعمه شو بکنی

"پس خوشبحالت"

 

تو هر روز سرِ کار هر لحظه به یاد عشقت نمیفتی

"پس خوشبحالت"

 

تو دانش اموزات هرروز ازت نمیپرسن"خانوم، اون دوستتون که رفته بود، دوباره دوست شدین باهم؟"

"پس خوشبحالت"

 

تو هرروز بابک جهانبخش گوش نمیدی به یادِ کسی

"پس خوشبحالت"

 

تو مثه دیوونه ها توخیابون با خودت حرف نمیزنی
"پس خوشبحالت"

 

 

تو پشیمون نیستی بایتِ کاری که کردی و هرروز خودت رو سرزنش نمیکنی
"پس خوشبحالت"

 

تو هنوزم با نگاه کردن به ویترین مغازه ها تو دلت با خودت نمیگی این لباس خیلی به فلانی میاد، براش بخرم، بعد یادت بیفته که نیست
"پس خوشبحالت"

 

تو صبحها که میری سرکار، چشات پف کرده نیست،

"پس خوشبحالت"

 

تو توی عکسا زوم نمیکنی رو تک تکِ جزییات یه نفر و با هرکدوم جداگانه دلت نمیره
"پس خوشبحالت"

 

تو هرشب وقتی ماشین دستته،نمیری دمِ در خونه ی کسی، و ماشینشو تماشا نمیکنی
"پس خوشبحالت"

 

تو وقتی کافه نمیری، دقیقا سر جای قبلی که باهم نشسته بودیم، نمیشینی تا خاطرات به گا بدنت
"پس خوشبحالت"

 

 

 

تو حتی آدرسِ این وبلاگ هم یادت رفته تا الان
"پس خوشبحالت..."

  • bano0sh
  • ۰
  • ۰

عشق چیست؟

بعد از حدود سه سال اینجارو آپدیت می کنم
نمیدونم هنوز مخاطبای قبلشو داره یا نه
یا کسی از گذشته ی بلاگفا اینجارو میخونه یا نه
اما لازم دونستم این رو بگم به همه کسایی که مثل من عشق جز مهمی از زندگی زمینی شون هست.
.

.

.

من عشق رو سال ها پیش تجربه کردم
عشق در حد اعلی
من تو عشق اینجوری ام که صدم رو میزارم وسط
بی توجه به نتیجه
هشت نُه سال پیش هم این کارو کردم
این عشق تا چند ماه منجر شده بود به زندگی دونفره من و کسی که دوسش داشتم.
اما چند ماه پیش به حدی از دوری قلبی رسیدیم که ترجیح دادیم جدا زندگی کنیم
و همه چیز رو به شکل قانونی به اتمام برسونیم
سخت بود
گریه میکرد
گریه میکردم در خفا
زجر میکشید
زجر میکشیدم در خفا
هیچی از ناحیه دلداری و همدلی نمیتونستم بگم، چون باعث میشد رابطه سمی تر بشه
جدا شدیم
تو خیابون تکه های شکسته مو جمع کردم و دور شدم
وقتی که هنوز دلم پیش دستاش و صورتش و ریشاش و قلبش و ... بود
چند ماه گذشت
خیلی شبا عکسشو نگاه کردم و اشک ریختم تا صبح
صبح ها نعشمو جمع کردم و رفتم سرکار
زخمم عمیق شد
بو گرفت
پانسمانش کردم
روش لخته بست
جاش موند ولی
تصمیم گرفتم بهش بگم ک عشقش هنوز تو دلمه
رو در رو شدم باهاش بعد سه ماه
دیدمش دوباره مثل چند سال پیش دلم لرزید
اما ماجرا ازونجا شروع شد که دیدم دل اون حداقل در ظاهر دیگه نمی لرزه
ازش خواهش کردم، گریه کردم جلوش، خودشو زد به بی تفاوتی
دوباره زخمم روش باز شد
بو میداد
کرم ها از توش اومدن بیرون
تمام زندگیمو گرفتن
جاش درد میکرد
نمیتونستم هیچی بزنم ب جاش
اما ازم خواست عذابش ندم، صدا و تصویرم و پیامم و همه چیم براش عذاب بود دگ
طعم تنهایی به مذاقش خوش اومده بود
الان منم
زنی تنها در وسط فصلی سرد
دوباره باید نعشمو جمع کنم، تکه هامو وردارم ببینم کِی میتونم دوباره تبدیلش کنم به یه انسان و ادم سابق بشم

....


من فقط یه چیزو خوب میدونم

عشق فک میکنم از همه چی قوی تره
از خشم
از نفرت
از شیرینی تنهایی
 و اگر کسی نتونه خشمش رو هضم کنه و دوباره از توش عین مجسمه سازی، عشق دربیاره، عاشق نبوده از اول
من قبلا به عشقم بهش شک کرده بودم
الان دیگه اعتماد دارم
من دوباره رفتم و برگشتم و انتخابش کردم
اون رفت و انتخابم نکرد
من با همه سختی ها عاشقش بودم
اون رو سختی یه ادم دیگه کرد
من تو قلبم حرارت رو حسش میکنم
اون دیگه تو قلبش سرما داره
دیگه قلبش شاید نمیتونه منو جا بده تو خودش، دیگه قلبش سرده.
من میدونم که بخشش هم جزوی از عشقه
و عشقی ک توش بخشیدن نباشه عشق بوده
.

.

.

.

این بود ماجرای من و این وبلاگ
شاید یه روزی اومدم و اینجارم حذف کردم
اما شاید کسی یه روزی گذرش افتاد به اینجا و فهمید تهِ عشق اینه. 

یادمه قبلنا نوشته بودم:

هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه کوه تحمل دارند

 

خواستم به کسایی که عاشق بودن یا هستن و اینجارو میخونن بگم: همه چیتونو نزارین پای عشق، من برا خودم تهِ عشقم این بود که انجام دادم، ولی جواب نگرفتم. 

به تراپیستم گفتم مگه عشق تاریخ انقضا داره؟ گفت اره داره

و من دگ سکوت کردم
من چیزای تاریخ انقضا دار دوس ندارم
من ابدی میخوام
من ابدیت میخوام

 

حالا دیگه بی اعتمادم به همه دنیا
به عشق
به دوست داشتن
کاش هیچ وقت دیگه یادم نره که عشق چیز قابل اعتمادی نیست
و نباید صدم رو بزارم پاش
باید دیگه له عشق به شکل چیز ماورایی نگاه نکنم
یه چیز معمولی
یه کار شریکی مثلا
که هرلحظه ممکنه شریکت شراکت رو تموم کنه و بره و دیگه هیچ چی نمونه بینتون

 

 

 

آی عشق
کاش تو را زبانِ سخن بود...

 

 

 

دوست من! من تا ته این راه رو رفتم
تهش سراب بود
و هیچی به هیچی بود
بعد این همه سال "دیگه دوسِت ندارم" بود:)
 

  • bano0sh