عاشقی با چاشنی انتظار

  • ۳
  • ۰

خدا را چه دیدی

شاید یکی از روزهای همین امسال

یا سال بعد

یا سال ها بعد

صبح با صدای زنگ درِ خانه مان از خواب پریدم

و در را که گشودم

مردی در پیراهنِ چهارخانه,با نانِ سنگک در دست,و شاخه گلی سفید در دهان(!) منتظرِ گشودنِ من باشد!

و این صحنه,صحنه ی موردعلاقه ی پیرزنِ همسایه ی روبرویی باشد

که هر هفته همین موقع مینشیند لبِ پنجره اش

تا تماشا کند لذتِ زوجی را هر روزِ هفته بادیدنِ هم قدِّ زوج های سال ها دور ذوق میکنند

و شمعدانی های لب پنجره اش لبخند تحویلمان بدهند....

 و تمام شود :"ای وای فلانی نبیند"هایمان

تا بخواهم تعارفت کنم

نیایی

بگویی لباس هایم را تن کنم تا برویم پیکنیکِ دونفری 

و درطبیعت صبحانه بزنیم!

و من بهارترین روسری ام را سر کنم

و آسمان ترین مانتوام را بپوشم

و تدارکاتِ صبحانه ی زن و شوهری مان را کامل کنم

و آژانس خبر کنم و برویییییییییییییم

برویم دورترین نقطه ی این شهر

که فقط خودمان باشیم

که همه جا چمن باشد

و زیرِ سایه تنومند ترین درخت بشینیم

نسیم هم ملایم باشد

آفتاب هم موافق باشد

و یار...

آخ یار...

که تحقق ببخشی رویاهایم را

که دیگر در بندِ جملاتِ دست نیافتنی و ایکاش ها نباشیم

که تنها دلیل گریه نکردنم گچِ روی بینی ام نباشد

که خسته شدم از گوشی صحبت کردن های آرام در دستشویی

که هیچ لذتی ندارد این یواشکی ها

که میخواهم برایت خوشمزه ترین طعامِ شهر را بپزم که بویش همه شهر را مست کند

که پنهانش نکنیم

که برایم بزرگترین دسته گلِ تاریخ را بخری و هزار دروغ نبافم برای پنهان کردنِ نامِ خریدارش

که بعد از اینهمه زجر هایم منعم نکنی از بوسیدنم جلوی بقیه در شبِ عروسی مان

و سه روز سرش باهام حرف نزنی

کاش دلیلِ صورت شستن های دم به دیقه مان خط اشکِ لبه ی چشم هایمان نبود و

صورت به آب میسپردیم تا گلگون شدن گونه هایمان را از بوسه ی معشوق پنهان کنیم

کاش از الان نگرانِ مسافرتِ بعد عیدفطرمان نبودیم

کاش لدت میبردیم از نامِ سفر

بسکه در ماشین سرم را روی پاهایت میگذاشتم و تو موهایم را میپیچیدی دورِ انگشت هایم

و تراک هایی را که از الان آماده کرده ام برای آن روزها

دانه به دانه پخش میشدند

و ما لحظه به لحظه غرق تر در گرمای دست های هم

که بالاخره بدون دلهره لمسشان کردیم

و ما شاد ترین مردمان این دیار بودیم

و درد را یادمان رفته باشد

و همیشه کبودی های عشق در تنمان ثابت باشند

که هرچقدر هم تو بگویی فلانی برای عشقش انقدر زجر کشید

بهمانی آن همه برای عشقش منتظر ماند

من شک ندارم که هیچ دختری اقلن در این شهر 

قدِّ من نابود نشده در این راه

فکرِ هر صدمِ ثانیه اش نبوده...

که گوشی ام را برای همیشه خاموش کنم

به ابدیت بپیوندد!

که عوضش برایم دوربین بخری

که مموری اش را هرماه فولِ فول کنیم

و مجبور به خالی سازی مجددش باشیم سر هر ماه!

که بنشینیم و برای مراسممان لیست مهمان بنویسیم

که من 6 تا از کارت های عروسی مان را خیسِ اب کرده باشم با اشک های شوقم!

که الان که  خوابی از سر و کولت بالا بروم

نه مثل حالا که چشم بدوزم به صفحه ی واتساپم تا بلکه بیدار شوی

و چشم بدوزم به بیون رفتن مادرت از خانه 

که بتوانی جواب تلفن هایم را بدهی!

.

.

.

که 21 روز نشود هم را ندیدنمان...



  • ۹۴/۰۴/۲۲
  • bano0sh