امروز مادرِ آقای عشق زنگ زدن!!!
و این غیرمنتظره ترین اتفاق زندگیِ من بود!
و قرار گذاشتن که فردا تشریف فرما شن!
اتفاقی که مدت ها من و عزیزِ دل جان انتظارشو میکشیدیم!
وختی که روز اولین خواستگاری اومدنِ مامانش دقیقا مصادف عه با سالگرد 2سالگیِ عشقمون!
وختی بابام شیرینیِ خواسنگاری خریده و الان رو اُپِن عه!
وختی که دارم با صدای اخبار میرقصم!!
هنوزم باورم نمیشه!
خدا یجورِ عجیب غریبی جور کرد!
بااینکه هنوزم سختیای راه زیاده!اما دیگه دلمون گرم شد! دیگه پنهون دیدنا و اذیت شدنای اینکار رو به اتمامه
رسیدیم به سرازیری! تا اینجای راه صعود بود و دشواری
کلمه پیدا نمیکنم هنوز!
ینی ذوقم حتا تو چشمامم نمیگنجه!
پشتِ هر زنِ خیلی شادی,یه مردی هست که با تمامِ وجود تلاش کرده و لبخندُ اورده رو لبای خانومش!
مردِ من ...
تا جون دارم قدرتو میدونم!و میدونم که هیشکی بهتر از تو برا من وجود نداشت!تو نایاب ترین مردِ روی زمینی!
جدی جدی فردا اولین قدم برا زنُ شوهر شدنِ ماس!:))))))
- ۹۴/۰۵/۲۴