عاشقی با چاشنی انتظار

  • ۰
  • ۰


 

یه عکس یادگاری 

که خودتم نداری...💔

.

.

.

آقا پسر شما اصن فهمیدی من این پاستیلو به همزادش در ۱۲ سال پیش وصل کردم که شما اولین بارهایی که منو دیدی بهم پاستیل دادی تو اتوبوس؟💔

بقیه شم تو دلم گفتم که «انگار هیچ کابوسی این وسط نبوده، بیا برگردیم به نقطه ی صفر، انگار برگشتیم به همون روزا، نه خسته ایم، نه پیر، نه این همه زخمی....»

.

.

.

 

* امشبی که انقد در حال قبض هستم، حافظ نگا‌کرد تو چشام و تو فالم اینو آورد:«گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود، بار بربست و به گَردَش نرسیدیم و برفت..»💔

 

 

 

  • سین
  • ۰
  • ۰

آبانِ لعنتی

سعدیا گفتی که مهرش می رود از دل ولی

مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد...

  • سین
  • ۰
  • ۰

چه پیوندی در ازل بین من و اهنگ«ای ساربان آهسته ران، کارامِ جانم می‌رود» شجریان هست که در هر فقدانی، متناسب با وضعیتم هست!

چه وقتی پدرم رو میدادم در آغوشِ خاک!

چه وقتی معشوقم سوار بر موتور داشت دور‌میشد برای همیشه...💔

هر دو در پآییز🍂

  • سین
  • ۰
  • ۰

اهنگ خبرات بیبی جون این روزا همش تو گوشمه!

  • سین
  • ۰
  • ۰

رو به باجه ۴ بودیم

اقای کارمند پشت باجه نشسته بود

و به مانتیورش که روبروی ما و پشت شیشه بود، خیره شده بود

من و این اقا کنار هم نشسته بودیم و ذر صف انتظار

تصویرمون افتاده بود پشت مانیتور اقای کارمند، روی شیشه.

چون پشت مانیتور تیره بود، تصویر شکل میبست روش و مثل قاب بود.

 

داشتم فک‌میکردم هیچوقت فک نمیکردم بعد اون همه اتفاق

دوباره یه قابی باشه که تصویر دوتایی مون کنار هم نقش ببنده!

 

ولی این اتفاق افتاد

در واقع زندگی همینقد غیر قابل پیش بینیه!

۸/۶

  • سین
  • ۰
  • ۰

آمد اما در نگاهش، آن‌ نوازش‌ها نبود...💔

  • سین
  • ۰
  • ۰

و تو هم روزی پیر می‌شوی

اما من

پیر تر از این نخواهم شد

در لحظه‌ای از عمرم متوقف شدم

منتظرم بیایی

و از برابر من بگذری

زیبا

پیر شده

آراسته به نوری که

از تاریکی من دریغ کرده‌ای

 

 

_شمس لنگرودی_

  • سین
  • ۱
  • ۰

دلم برات کوچولو شده

یه نقطه شده

قدِّ مورچه شده🐜

  • سین
  • ۱
  • ۰

گذر ایام

وقتی نوشته‌های قدیمی اینجارو میخونم باورم نمیشه منِ دهه بیست سالگی این شکلی بودم با این افکار و توهمات عاشقانه!

باورم نمیشه چقد زندگی ساده‌تر گرفته بود و من ساده تر تر گرفته بودمش!

باورم نمیشه چقد زندگی میتونه یه روی دیگه ی یه آدمو نشونت بده که یه زمانی فک میکردی قدّ مامانت دوسِت داره!
باورم نمیشه چقد آدما قابل تغییر و حتی زیر و رو شدن هستند، و البته من هم ازین قائده مستثنا نیستم!
باورم نمیشه کسی که روزی عاشقم بود الان فقط در حال گول زدن منه به دلایل مختلف و بهانه جورواجور.
باورم نمیشه عفریته های دورش چقد میتونستن روش تاثیرگذار باشن!
 

 

 

اینایی که گفتم هیشکدوم مهم نیس! فقط دوس داشتم جایی ثبتش کنم که بعدها بخونم و هوسِ عاشقی نزنه به سرم! نوشتن در اینجا برام یه مزه دیگه داره! شبیه خونه‌س برام!! بعد ازینجا هیچ فضای مجازی دیگری برام شبیه اینجا نشد!
 

آها! یه چیز دیگه هم مینویسم1 من الان سی سالمه! تو این سن فهمیدم که اگر کسیو دوست بدارم، بخشیدنش براماونقدرا هم سخت نیست! یعنی اگرم سخت باشه، غیر ممکن نیست! پس اگر برای کسی بخشیدن غیر ممکن بود، یعنی عاشق نبود! همین یه جمله رو اگه بفهمم و آویزه گوشم بکنم، خیلی چیزا برام حل میشه.


بدم میاد از ادای قربانی درآوردن! هیچوقت قربانی نبودم! همیشه با اختیار کامل کاری رو انجام دادم و مسئولیت انجامش رو هم می‌پذیرم!! حتی به غلط!
 

 

تو این مدت هم فهمیدم آدم خواستنی ای هستم و سخت نیست دوس داشتنم! و میتونم کاری کنم دنبالم بیان! 
ولی اگر به هر دلیلی بعد از هر رفتن و برگشتنی، یادِ خونه اولم افتادم و دلم تنگ شد، نشانه پاکی و سادگی قلبمه که سعی میکنم ارج بنهمش و مراقب باشم آدما سیاهش نکنن!

 


 

  • سین
  • ۱
  • ۰

هر سال پاییز یه غمی که تو میدونی چی هست رو از نو برام تصویر میکنه.

هنوز بعد این همه وقت شبا وقت خواب بهت فکر میکنم، حس گوجوت هنوز از یادم نرفته! هنوزم اگه چشامو ببندم و تصورش کنم میتونم گرمای دستای قشنگتو حس کن دورم!

داره دو سال میشه ها!

تو تونستی؟

من که نتونستم...

 

  • سین