یه صبحی که زنگ میزنه و از خواب بیدارم میکنه
و ساعت ها صحبت میکنیم
و بعد قطع کردن پامیشم برا درست کردن ناهار
درِ یخچالو ک وامیکنم یادم میفته صبونه نخوردم هنوز
و چقدررر گشنمه!!!
ولی هیچ نیاز دیگه ای مطرح نمیشه وختی صدات پخش میشه تو ابعادِ ذهنم!
یه صبحی که زنگ میزنه و از خواب بیدارم میکنه
و ساعت ها صحبت میکنیم
و بعد قطع کردن پامیشم برا درست کردن ناهار
درِ یخچالو ک وامیکنم یادم میفته صبونه نخوردم هنوز
و چقدررر گشنمه!!!
ولی هیچ نیاز دیگه ای مطرح نمیشه وختی صدات پخش میشه تو ابعادِ ذهنم!
آخه تو فرشته ی نگهبان منی!