بعد از حدود سه سال اینجارو آپدیت می کنم
نمیدونم هنوز مخاطبای قبلشو داره یا نه
یا کسی از گذشته ی بلاگفا اینجارو میخونه یا نه
اما لازم دونستم این رو بگم به همه کسایی که مثل من عشق جز مهمی از زندگی زمینی شون هست.
.
.
.
من عشق رو سال ها پیش تجربه کردم
عشق در حد اعلی
من تو عشق اینجوری ام که صدم رو میزارم وسط
بی توجه به نتیجه
هشت نُه سال پیش هم این کارو کردم
این عشق تا چند ماه منجر شده بود به زندگی دونفره من و کسی که دوسش داشتم.
اما چند ماه پیش به حدی از دوری قلبی رسیدیم که ترجیح دادیم جدا زندگی کنیم
و همه چیز رو به شکل قانونی به اتمام برسونیم
سخت بود
گریه میکرد
گریه میکردم در خفا
زجر میکشید
زجر میکشیدم در خفا
هیچی از ناحیه دلداری و همدلی نمیتونستم بگم، چون باعث میشد رابطه سمی تر بشه
جدا شدیم
تو خیابون تکه های شکسته مو جمع کردم و دور شدم
وقتی که هنوز دلم پیش دستاش و صورتش و ریشاش و قلبش و ... بود
چند ماه گذشت
خیلی شبا عکسشو نگاه کردم و اشک ریختم تا صبح
صبح ها نعشمو جمع کردم و رفتم سرکار
زخمم عمیق شد
بو گرفت
پانسمانش کردم
روش لخته بست
جاش موند ولی
تصمیم گرفتم بهش بگم ک عشقش هنوز تو دلمه
رو در رو شدم باهاش بعد سه ماه
دیدمش دوباره مثل چند سال پیش دلم لرزید
اما ماجرا ازونجا شروع شد که دیدم دل اون حداقل در ظاهر دیگه نمی لرزه
ازش خواهش کردم، گریه کردم جلوش، خودشو زد به بی تفاوتی
دوباره زخمم روش باز شد
بو میداد
کرم ها از توش اومدن بیرون
تمام زندگیمو گرفتن
جاش درد میکرد
نمیتونستم هیچی بزنم ب جاش
اما ازم خواست عذابش ندم، صدا و تصویرم و پیامم و همه چیم براش عذاب بود دگ
طعم تنهایی به مذاقش خوش اومده بود
الان منم
زنی تنها در وسط فصلی سرد
دوباره باید نعشمو جمع کنم، تکه هامو وردارم ببینم کِی میتونم دوباره تبدیلش کنم به یه انسان و ادم سابق بشم
....
من فقط یه چیزو خوب میدونم
عشق فک میکنم از همه چی قوی تره
از خشم
از نفرت
از شیرینی تنهایی
و اگر کسی نتونه خشمش رو هضم کنه و دوباره از توش عین مجسمه سازی، عشق دربیاره، عاشق نبوده از اول
من قبلا به عشقم بهش شک کرده بودم
الان دیگه اعتماد دارم
من دوباره رفتم و برگشتم و انتخابش کردم
اون رفت و انتخابم نکرد
من با همه سختی ها عاشقش بودم
اون رو سختی یه ادم دیگه کرد
من تو قلبم حرارت رو حسش میکنم
اون دیگه تو قلبش سرما داره
دیگه قلبش شاید نمیتونه منو جا بده تو خودش، دیگه قلبش سرده.
من میدونم که بخشش هم جزوی از عشقه
و عشقی ک توش بخشیدن نباشه عشق نبوده
.
.
.
.
این بود ماجرای من و این وبلاگ
شاید یه روزی اومدم و اینجارم حذف کردم
اما شاید کسی یه روزی گذرش افتاد به اینجا و فهمید تهِ عشق اینه.
یادمه قبلنا نوشته بودم:
هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه کوه تحمل دارند
خواستم به کسایی که عاشق بودن یا هستن و اینجارو میخونن بگم: همه چیتونو نزارین پای عشق، من برا خودم تهِ عشقم این بود که انجام دادم، ولی جواب نگرفتم.
به تراپیستم گفتم مگه عشق تاریخ انقضا داره؟ گفت اره داره
و من دگ سکوت کردم
من چیزای تاریخ انقضا دار دوس ندارم
من ابدی میخوام
من ابدیت میخوام
حالا دیگه بی اعتمادم به همه دنیا
به عشق
به دوست داشتن
کاش هیچ وقت دیگه یادم نره که عشق چیز قابل اعتمادی نیست
و نباید صدم رو بزارم پاش
باید دیگه به عشق به شکل چیز ماورایی نگاه نکنم
یه چیز معمولی
یه کار شریکی مثلا
که هرلحظه ممکنه شریکت شراکت رو تموم کنه و بره و دیگه هیچ چی نمونه بینتون
آی عشق
ای کاش تو را زبانِ سخن بود...
دوست من! من تا ته این راه رو رفتم
تهش سراب بود
و هیچی به هیچی بود
بعد این همه سال "دیگه دوسِت ندارم" بود:)