عاشقی با چاشنی انتظار

  • ۱
  • ۰

خب من شک نداشتم که به دل بابامم میشینی^.^

بااینکه صحبت زیادی حولِ من و تونبود

ولی من باز دلم برات قیری ویری میرف!

وختی برات چای تعارف میکردم

کل 3سال اومد جلو چشمم

و یه لبخند رضایت نشست گوشه لبم!

ما دوتا آرزوی هم بودیم که حالا داریم برآورده میشیم:)

4بهمن94

  • ۹۴/۱۱/۰۵
  • bano0sh