اغاز محرم هرسال برایم علاوه بر حزن ذاتی اش,غم دیگری داشت که نبودن تو بود
هرسال چشم هایم دوخته میشد به زوج های عزادار خیابان
که مشکی پوش اند و دست های همدگیر را گرفته اند
اما من خوش بودم به دیدار های دزدکی مان در گوشه کنار...
اما امسال همه چیز جور دیگری ست
دل بسته ام به اخرهفته ای که بیایی
پیراهن مشکی ات را که زیبایی ات را دوچندان میکند بپوشی
نصفه شب دستم را بگیری و ببری اَم خیابان
و خیره شویم به سیلِ مردمانی که باهدف و بی هدف سینه زنی میکنند
امسال شمع هایم را میزنم زیر بغلم و میرویم شب تاسوعا باهم روشنشان میکنیم
امسال باهم زیارت عاشورا میخوانیم
امسال بودنت انگیزه ای بود تا کتاب های حولِ موضوعِ قیام امام حسین را از تهِ گنجه را دربیاورم و اغاز به مطالعه کنم
امسال با هم در خیابان چای نذری میخوریم
غذای هییت قسمتمان میشود
باهم برویم مسجد و سخنرانی
باهم اشک میریزیم
امسال....
با هم...
خدایا شکرت که حاجت روایمان کردی!